سایت جـامع آستـان وصـال شامل بـخش های شعر , روایت تـاریخی , آمـوزش مداحی , کتـاب , شعـر و مقـتل , آمـوزش قرآن شهید و شهادت , نرم افزارهای مذهبی , رسانه صوتی و تصویری , احادیث , منویـات بزرگان...

مدح و شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها

شاعر : مجتبی روشن روان
نوع شعر : مرثیه
وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
قالب شعر : ترکیب بند

من از قـبـیـلۀ دُردی کـشـان پُـر دَردم            که در هـوای نـگـاه نـگـار مـی گـردم

دوباره دست نیاز و دوبـاره چشم امید            به سـوی خـانۀ طـفـل سه سـاله آوردم


به نام نامی خاتون عـشق، مـاه دمـشق            دخـیـل یـار شـدم... تا رقـیـه ای گردم

نگاه مرحمتش گرمِ گرم چون خورشید            چه می شود که بیـفـتد به کـلبۀ سردم؟

وجود او همه از نور ناب، نور لطیف            و مـن کـنـار مـسـیـر نـزول او گـردم

در این زمانه که دوران سختِ وانفساست

به پـای عـشق رقـیـه فـنـا شـدن زیـباست

شکستن از غم او را خطر نمی دانست!            به غیر عـشق پدر بیـشتـر نمی دانست

طنین گریۀ او لحـن مـادری را داشت            که آه یـکـسـره را بـی اثـر نمی دانست

اگـر نـبــود رقـیـّـه دل شـکـســتـۀ مــا            صفای نافله را در سحر...نمی دانست

اگـر نـبـود رقـیـه شــرار نـالـه نـبــود            غـم فـراق پـدر را جـگـر نـمی دانست

چنان به یاد عـمو دل شکسته می نالـید            که سیرِ قـافـله را در سفـر نمی دانست

چنان ز شـوق پـدر آه و گریه سر می داد

کـه شــور در هـمـۀ کـائـنـات مـی افـتـاد!

ستاره بود و به دیدار ماه عادت داشت            سه ساله بود و به آغوش شاه عادت داشت

ز صحن خشک لبش خنده رد نشد بی اشک            شکسته بود و همیشه به آه عادت داشت

ز بس که پای برهنه دوید در پـیِ سر            به خارهای مغـیلان راه عادت داشت

شبـیـه عمـۀ مظلومه سخت می نـالـیـد            به روضه های غم قتلگاه عادت داشت

نه از عزا به در آمد، نه رخت خود را شست!            تنش به سرخی و رنگ سیاه عادت داشت

سه ساله بـود ولـیکـن حـریـف عـالـم شد

لب از گـلـوی بـریـده گرفت و زمزم شد

حـیـات می چکـد از گـوشۀ نگاه ترش            نجات، خانه نموده کـنـار بـال و پرش

شکـوفه نیست حـریف لطیف دستانش            فـرشته های الهی مـقـیم... پشت درش

سه ساله است و به قدر هزار سال رفیع            ببین چه ها که نکرده به عمر مختصرش؟

تمام شـام ز اشک رقیه در هم ریخت            عجب ز قدرت فریادهای پُر شررش!

نـگـاه بی رمـقـش در میـان تـاریـکـی            فــتـاد تـا بـه جـمــال مـقــدّس پــدرش

گرفـت بـوسه ز بـابـا، قـرار از کـف داد

کـنـار رأس بـریــده نـفـس بُـریـد...افـتـاد

نقد و بررسی